جلوه یی از (جلوه)
ن .سنگر ن .سنگر

خاک برسرآن مدعی علم و تحقیق که کریم نزیهی را نمی شناسد!
(واصف باختری)

کریم نزیهی که در سرایش شعر و آفرینش آثار بدیع ادبی «جلوه» تخلص می کرد، یکی از سرآمدان و پیشتازان جنبش مشروطه خواهی کشور و منصوب به جناح رادیکال آن نهضت بود.
نزیهی مدت ها درعرصه تاریخ ، اجتماعیات ، شناسایی رجال و شخصیت های بزرگِ خراسان و اسلام ... پژوهش های گسترده یی را انجام داد و آگاهی های در زمینه نویسنده گی کسب کرد که ، بیشترین قسمتِ این اندوخته ها را بعد از سال (1310خ) که عضو «انجمن ادبی کابل» شد ، در سالنامه کابل و مجله کابل انتشار داد.
قافله سالار ادبیات معاصر افغانستان (واصف باختری) می فرمایند:
"در هزار و سه صد و ده خورشیدی نزیهی به عضویت انجمن ادبی کابل برگزیده شد. او در خلال دو ـ سه سال «تاریخچه ادبیات افغانستان» و «شیبانیان» را نوشت و در نگارش «مفسران ، محدسان ، فقها و راوه افغانستان» با مرحوم قاری عبدالله یاوری کرد. بخشهای از این آثار در سالنامهء کابل و مجلهء کابل تا سال 1319، بازتاب می یافتند. پس از آن بود که او را و نبشته هایش را و اعتراضها و پرخاشهایش را برنتافتندو عذرش را خواستند و کار خویش را آسان کردند و دستور دادند: نزیهی ممنوع القلم!

به سال 1340نویسنده و روزنامه نویس سرشناس آن سالها مرحوم محمد شفیع رهگذر دل به دریا میزند و از نزیهی خواهش همکاری می کند.
پس ازین نزیهی رسالهء مبسوط خود را درباب «ظهیرفاریابی» به تفاریق در«ژوندون» به چاپ میرساند و نیز مقالات خویش را دربارهء شیخ جنیدالله حاذق و یغمای جندقی و نقدی که برکلیات بیدل چاپ کابل نوشته است و همچنان غزلهای از او در صفحهء ادبی «ژوندون» و چند نشریهء دیگر، گاه به گاه ، مجال چاپ می یابند.
می پندارم اگر نزیهی باجناق به قول سعدی یکی از «ارکان دولت و اعیان حضرت» نمی بود درهمان سالهای پس از 1320سربه نیستش میکردند. همان گونه که دهها مخالف خوان دیگر را کرده بودند که چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!» (سپاسنامه یی از سوی ناسپاسان ـ جلوه هایی از شعرجلوه)
وجاهت سیاسی ـ اجتماعی ، محبوبیت شخصی و خانوادگی اش ، خوش نامی و فراست ... انگیزه های شدند که مردم اندخوی او را به وکالت خویش به دوره های هفتم (1328خ) وهشتم (1332خ) بفرستند.
مرحوم حبیبی دراثر معروفش (جنبش مشروطیت درافغانستان) درمورد زندگینامهء کریم نزیهی(جلوه) نوشت:
"فرزند ملا بابا مراد قاضی کابل ازمردمان صاحب نفوذ ازبیک ، دارای نام و مقام در اندخوی میمنه است، که درکابل در حدود1285ش بدنیا آمد و درمدرسهء حبیبیه تا درجهء رشدیه درس خواند وعلوم و ادب عربی را درخاندان علمی خود تحصیل کرده است و بزبان عربی و ترکی و دری و اندکی انگلیسی آشناست...
نزیهی با فضایل علمی و ادبی ، شخصیت محترم روشنفکر و پیرمرد پخته کارجامعه شناس است..."
درمورد شعرهای نزیهی استاد باختری را عقیده بر اینست:
"استاد گرانمایه نزیهی گاه گاه شعرهم میسرود و بیشتر به غزلسرایی ازگونهء نظیره نویسی آن گرایش داشت.
درباب شعرهای استاد باید گفت همان گونه که دربارهء جامی گفته اند شاعری اقل فضایل او بود. مثلاً اگر استاد نزیهی اصلاً شعر هم نمی سرود چیزی از قدربزرگش نمی کاست."
درمورد اشعار استاد کار پژوهشی صورت نگرفته و تا اکنون نقد ادبی براشعار پارسی و اوزبیکی او نیز نگاشته نشده و تنها کاری که انجام پذیرفته اینست ، که مجموعه یی از اشعار شان سالها قبل از طرف اتحادیه نویسندگان ج.د.ا و بخشی از غزلهای شان زیرعنوان (جلوه هایی از شعر جلوه) درسال 1378 به همتِ مرکز نشراتی میوند (پیشاور) به چاپ رسیده که تمنا داریم تا دست اندر کاران این عرصه ها گام پیش گذارند و ادأ دین نمایند.
استاد نزیهی به سال 1361 به هندوستان سفر کردند و و در زمستان 1362خ در دهلی جان به جان آفرین سپردند. روح شان شاد و خاطره های شان جاویدان!

نه جام پر ز می خوشگوار می خواهم
یکی دو جرعه به رفع خمار می خواهم
بهــم فتاده دل و دیــده جان من بسرت
برغـــم هـر دو ترا در کـنار می خواهم
چـو صبحدم مزن آفاق از هـوس آتش
به شـام عمــر تــرا بـردبــار می خواهم
شراب عقــل ربائی فلک بکامــــم ریز
که من نجات ازیـــن نابـــکار می خواهم
مــریز بــاده نگــیرد مـرا زهــر جامی
که من ز میکــــدهء چشم یار می خواهم
صبا بمن تو نسیمی از آن دیــار رسان
زخــویش رفتن بی بند و بار می خواهم
زشـر اهــل زمان ایمنی اگـــــــر (جلوه)
چه نعمتی است که ازکردگار می خواهم


یک غزل اوزبیکی از استاد:

پـریــــــشان سنبــلیـــنگــــدن نـــــافــه تا تار ایلنسون
گل آچغان می دن اول رخساره یوزگلزارایلنسون
نیچه آیـــدن بـری دلــــدادگان حالـــن سور این دیـــــو
گلیب گـــیتمای بـوجـانیــم سندن ایـدلـــدارایلنسون
خراب ایتگان کونگلنی بویله فتان کوزلـر ینگـــــدرکیم
خمارین نشهء سندن مست اولان هوشیار ایلنسون
تو شوب جسمه کـونگــلــده ینغیدن عشق او تینی یاقغان
گونش بنگلیــغ یـوزینگـــدن ثابت و سیار ایلنسون
تکلم غه گلیب سوز باشله سنگ لعـــل خوشا بینگــــدن
بــوتـون درجیله جانم لــؤلــؤی شهــــوار ایلنسون
خمار می دن اولغان سرگــران بیمار کــوزینگــــــــدن
هــواییــنگ نی شوقی باشـینه دوش بیمار ایلنسون
یورک قانیله (جلوه) بسله نن پیکان ناز بدن
قـرار و صبر می ایلتگان دل افگار ایلنسون
November 9th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان